بهاران آمد یا چه؟
بهار رسید، رویش آمد، سبز آمد و تازگی و من نیز
عشق هم؟
دلم سبز میشود و تازه
یکبار دیگر "یک عاشقانه آرام" می خوانم و باز عاشق می شوم ، آرام می گیرم اما دلم، برای عشق می تپد
نه "عسل" ام نه "گیله مرد نازک دلی" عاشق من است اما در این بهار و در این شب بهاری می خواهم که عشق، بی ادا سر سفره ام بنشیند و من بی هوا دلبسته اش شوم. می خواهم زندگی را پُر و خالی کنم و گاهی پُر ِ پُر
می خواهم خانه تکانی کنم از جنس دیگر نه از آنها که بارها کرده ام . می خواهم بوی کهنه گرفته ها را دور بریزم و جا برای رویش باز کنم. می خواهم آبستن شوم و شوریدگی را بار دیگر بزایم
چامه "شیرین لبی" همای را -آخ گفتی نامش چه بود؟ "مه پاره"!- می شنوم و دلم می خواهد کسی عاشقم شود، عاشقم شود و خود را از گیسوی من به دار بیاویزد. می خواهم مه پاره ای بی بند وبار شوم و قرار از دلها ببرم
چه می گویم؟ هذیان؟ حالم خوش است و دلم، در این شب بهاری، هوا بد است اما حال من خوب است و دلم برای عشق می تپد، عشقی از جنس شوریدگی سالهای دور تر از هر گذشته ای
1 comment:
ایول، قشنگ مینویسی
از خوندن بلاگت خوشحال شدم و از غمی که تو پست قبلی غمگین. آره، خیلی سخته آدم حرفاش تموم نشه ولی وقتش تموم شه...
شاد باشی
Post a Comment