Monday, September 29, 2008

مرگ

و عزیزترینم رفت. این دومین عزیزی است که دست مرگ او را از من می گیرد. عزیز که نه عزیزترین.
او مرد و آنچه ماند دنیایی از خاطره است. لعنت به این مرگ که چه بی رحمانه عزیزترین هایمان را از ما می گیرد. و شیون چه فایده... فریاد چه فایده ... باور کردنش آسان نیست. زهری به دلم نشسته که هیچ دوایی برایش نیست. هیچ... فقط لعنت به مرگ...

Sunday, September 21, 2008

عصبانیم خیلی هم عصبانیم. یه عزیزی هست که نگران حالشم مدتهاست نگران حالشم و عادت کرده منو توی بی خبری بذاره و بره.
بابا والا زور داره به خدا زور داره آدم نگران حال عزیزترینش باشه و بعد ببینه که توی تمام این مدت داشته حالشو می کرده با این و اون چت می کرده هزارتا کار می کرده خلاصه سرحال بوده ولی یه کلام حاضر نشده به تو خبر بده که حالش خوبه. این انتظار زیادیه؟؟؟؟؟؟ اونوقت آدم شک می کنه که شاید اونی که خودش رو به تو نشون داده نیست. شاید دوستت نداره. شاید یه چهره دیگهای پشت این نقاب باشه. آدمها چطوری می تونن این همه چهره متفاوت داشته باشن؟

Saturday, September 20, 2008

مرد هزار چهره رو که می شناسید؟؟؟؟ همون سریاله
ولی حالا به زودی یه چیزی راجع به مرد دوهزار چهره خواهم نوشت
!!!!! منتظر باشید