Friday, June 6, 2008

و نادر ابراهیمی هم رفت



نه هلیا! تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است. تحمل اندوه از گدایی همۀ شادی ها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد
نه هلیا... بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند؛ زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کردو ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم. آنگاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم .


خواب.تنها خواب هلیا!


دستمال های مرطوب تسکین دهندۀ دردهای بزگ نیستند.
اینک دستی ست که با تمام قدرت مرا بسوی ایمان به تقدیر می راند.
اینک، سرنوشت، همان سرافرازی ازلی خویش را پایدار می بیند .
شاید،شاید که ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بوده ایم... نمیدانم


و نادر ابراهیمی نویسنده عزیزی که با کتابهای او زندگی کرده ام و هر کدام را بارها و بارها خوانده ام و بارها عشقشان شده ام هم رفت. و چه زود رفت این عزیز...
بار دیگر شهری که دوست می داشتم، چهل نامه کوتاه به همسرم و یک عاشقانه آرام و آتش بدون دود. دوستشان دارم و با آنها نادر ابراهیمی را دوست داشتم.

چقدر دلم برای نوشتنش تنگ خواهد شد.

4 comments:

Elina Azari said...

ما دلمان برای نوشته های بسیاری تنگ خواهد شد

لیدا حسینی نژاد said...

چقدر غم انگیزه که کسانی که دوستشون داریم اینقدر زود از بین ما میرن

Anonymous said...

139..


هلیا! یک سنگ بر پیشانی ِ سنگی ِ کوه خورد. کوه خندید و سنگ شکست. یک روز، کوه می‌شکند. خواهی دید.

.
سلام
نمی دونم باید چی بگم
بود
زیست
و رفت
و من مانده ام با وابستگی های کودکی
پسرکی که غرق بود در لا به لای کاغذهای نوشته ی نادر عزیز
کودکی ام را ناگهان باد برد..

ارادت..

Anonymous said...

ياد چهل نامه اش به خير...

روحش شاد