Tuesday, May 15, 2007

دلتنگیهام

دلم برای خونه ای که توش دنیا اومدم تنگ شده. دلم میخواد برگردم اونجا. هم خودم، هم زمان. ولی نمیشه . دیگه نمیشه. اون خونه رو خراب کردن. چند ماه پیش رفتم سراغش و نبود. جاش یه خونه دیگه بود. همه خونه های همسایه هامون سر جاش بود الا خونه ما. جای اون خونه ناز دو طبقه حالا یه ساختمون سه چهار طبقه بود بدون هیچ خاطره ای. وقتی دیدم گریه ام گرفت. دست خودم نبود. کار دیگه ای از دستم بر نمی اومد. کاش می شد زمان به اون قدیما برگرده. نه که دوران کودکیم پر از خوشی بوده باشه، نه. ولی یه جور دیگه بود. خاطرات بد هم زیاد دارم از بچگیام. ولی یه جور دیگه بود. دلم برای تمام سوراخ سنبه های اون خونه تنگ شده. برای اون حوض وسط حیاطمون. برای بنفشه دوستی که فقط از پنجره باهاش حرف می زدم. برای اون یکی دوستم ، آرزو که با گیلدا خواهرم از خونشون شکلاتهای خوشمزه بدزدیم. برای اینکه خونواده همه دور هم جمع باشیم و سر یه سفره بشینیم. اصلا دلم برای بچگیم تنگ شده. که دنیام بازی باشه ، که تو ظهر گرم تابستون با گیلدا پاهامون رو تو حوض خیس کنیم و اونقدر دور حوض بدویم که دیگه جای پاهامون خیس نباشه. که دنیام کتاب شعری باشه که هنوز مدرسه نمی رفتم و اونو از حفظ می خوندم.
آی بچه های خیلی خوب
این قصه رو گوش کنید
گوشاتونو تیز کنید
چشاتونو باز کنید
این طرفو نگاه کنین
اون طرفو نگاه کنین
اینو اونو نگاه کنین
خوب و بد و سوا کنین
.
.
.
نمیخوام، نمیخوام بزرگ باشم. این دنیا رو دوست ندارم. این دنیا رو ، اینجوری دوست ندارم. این دنیا زیادی جدیه برای من.
آقا این دنیای جدی رو دوست ندارم...

4 comments:

Elina Azari said...

اين دلتنگيها هميشه با ما خواهند بود....

Elina Azari said...

بچه كه بوديم عجله داشتيم هي مي گفتيم پس كي ما بزرگ ميشيم، مي خواستيم هرچه زودتر ببينيم عالم و دنياي بزرگا چه رنگيه؟ بعد كه بزرگ شديم، ديديم خيلي بدرنگه حالا مي خوايم برگرديم...

Anonymous said...

اي كاش كودك بودم ،تا بزرگ ترين شيطنت زندگيم نقاشي روي ديوار بود. اي كاش كودك بودم ، تا از ته دل مي خنديدم، نه اينكه مجبور باشم همواره تبسمي تلخ بر لب داشته باشم. اي كاش كودك بودم ، تا در اوج ناراحتي و درد با يك بوسه تو، همه چيز را فراموش مي كردم

Anonymous said...

akhey....