Sunday, October 12, 2008

این دنیا انگار بدجوری با من سر ناسازگاری داره. هنوز با دردهایی که داشتم کنار نیومده بودم که یکی دیگه ام اضافه شد.
فهمیدم مادرم مریضه. همین الآن فهمیدم. سرطان داره. سرطان سینه...
خبر مثل پتک خورد تو سرم. دستام یخ کرده. تنم عرق کرده. حالم خرابه...
نمی فمم. لعنت به این دنیا. از کاراش سر در نمیارم. کسی میدونه سرطان سینه چقدر خطرناکه؟
نگرانم. می ترسم. گیجم.
بیش تر از این نمی تونم بنویسم. حالم خراب تر از اینه که بنویسم....

Sunday, October 5, 2008

افشا

در یکی دو پست قبل از مرد دو هزار چهره گفتم و جالب اینجاست که کسی که ماتحتش به مدفوع آلوده است !!!!!!! مسلما از ترس در حال غالب تهی کردن است و راه به راه من را تهدید می کند که مبادا افشایش کنم.
بابا چرا خودتون ، خودتون رو این قدر احمقانه لو میدید؟ من که هنوز لو نداده ام مرد دوهزار چهره کی هست و چی هست! اما این طرف گویا عجله دارد که من هر چه زودتر ایشون رو افشا کنم. آخه جانورهای پوشالی سه ماه من رو تهدید می کنید و همچنان هم شرم نمی کنید؟ من که عجله ای برای هیچی ندارم. شما هم اگه مشکلی دارید می تونم یه فکری به حالتون بکنم. هان؟ نظرتون چیه؟

ولی خداییش عجب بوی گندی می آید!!!!!!