Saturday, January 19, 2008

یکسال از پروازت گذشت

دیدمت پیراهن و شلوار سفید پوشیده بودی. دست خودم نبود، خنده ام گرفت. یه فحشی بهم دادی. گفتم تقصیر من نیست خیلی با مزه شدی توی این لباس، بهت سفید میاد. پرسیدم با خنده مگه کجا میخوای بری که سفید پوشیدی. گفتی احمق اومدم تو رو ببینم...
انگار اون موقع بود که فهمیدم یکسال نبودی. می خواستم بگم عزیز یکسال رو کجا بودی؟ پارسال قرار بود بیایی که خبر رفتنت را به من دادند. دیگه خواب و بیدار بودم. خیلی سعی کردم که باز به خواب برم و تو رو در اون لباس سفید ببینم. به خواب رفتم به شوق دیدنت ولی تو باز رفته بودی. باز پر کشیده بودی. باز نبودی.
دلم برات خیلی تنگه عزیز، خیلی.