Wednesday, January 31, 2007

مرثیه

پرنده، پرواز، خاطره...
از تمام این کلمات بدم میاد
...

میگه: "ازش پرسیدم دوست داره؟ گفت آره
گفتم تو چی؟ گفت آره"
میگه: " جون آقاش رو دروغ قسم نمیخورد"
میگه: "گفت میخواد بیاد پیش تو"

آخه پس چی شد؟ بخدا که چشم انتظاری خیلی سخته...

برام نوشته بودی: " فقط تو بمان"
من که مانده بودم، من که بودم و میماندم برای تو ولی عزیز دل تو چرا نماندی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟


به جست و جوی تو
بر درگاه کوه می گریم،
در آستانه دریا و علف.
به جست و جوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول،
در چار چوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد
...............
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
.........

Sunday, January 28, 2007

یک سر و هزار سودا

امیرم امیری من آخه بابا کجایی عزیز دل؟ هی هر روز هر روز غر میزدی که پس کی بالاخره یکی از این داستانهای منو توی این برنامه یک سر و هزار سوداتون پخش می کنین؟ میگفتم بابا به جون تو انتخاب کردم فقط آقای جامی باید تایید کنه
...چه میدونستم که اینقدر زود میری
دیروز رفتم رادیو خیلی سخت بود هفته پیش هم رفته بودم رادیو و دویده بودم که برسم خونه و با تو حرف بزنم که
ببینم یکشنبه کی میرسی پیشم ولی دیر رسیده بودم و دیگه نبودی رفته بودی
توی رادیو دیدم سارا برام لیست داستانهایی که جامی تایید کرده و فرستاده رو ای-میل زده. دومین داستان داستان توبود
...امیرم ولی چه دیر
داستانت رو خوندم خوشگلم. 1 فوریه پخش میشه. میتونی بشنوی ماهم؟؟؟؟؟

Thursday, January 25, 2007

...شش روزه که چشم انتظارم

آخ امیرم کاش بودی عزیزم. کاش میومدی و میگفتی همه ی اینها یه شوخی بی مزه بوده. اخه یعنی چی همه ی اینها. چطور باور کنم؟
...امیرم تو رو خدا بیا و بگو همش دروغه
یعنی دیگه کاری از دستم برنمیاد جز اینکه روزها رو بشمرم که چند روزه رفتی؟ که به زمین و زمان فحش بدم که چرا رفتی؟
امیری آخه چطوری تاب بیارم؟
...دیروز رفتم سر خاک مادر بزرگم که شاید آروم بشم ولی نمیشه امیری به خدا نمیشه
... یکی بیاد و بگه همش دروغه

وداع

عزیزکم فراق تو را چگونه تاب بیاورم؟؟؟؟؟؟

....دیدی آخر آسمانی شدی


امیر من،عشق من، امروز قرار بود که اینجا پیش من باشی و تولدت رو با هم جشن بگیریم عزیز من. دیدی قالم گذاشتی. بهت گفتم نکنه سر کار باشم، گفتی " نه جون آقام". همه اینها رو دو ساعت قبلش گفته بودی. دیدی نیومدی، دیدی چه به روزم آوردی. گفتی بهت انرژی بدم، بهت خندیدم. تو بودی که به من انرژی میدادی. چه میدونستم؟ حالا من موندم و یه دنیا چشم انتظاری، یه دنیا دلتنگی
حالا تولدت مبارک عزیز دلم. ازم قول خواسته بودی همیشه دوستت داشته باشم وبه عشقت شک نکنم. من سر قولم میمونم ولی تو هم سر قولت باید بمونی. همیشه با من میمونی، میدونم که خودت میدونی


میبینی اینهمه ازم خواستی که وبلاگ بسازم حالا با چی شروع کردم؟ میبینی با خودت و ما چه کردی؟ چه کنم بااینهمه ناباوری ودلتنگی؟؟؟؟؟



نوشته شده در تاریخ 22 ژانویه2007