Thursday, July 31, 2008

پایان یا شروع؟

بیست و شش روز عذاب، زجر، درد کافیه، برای همیشه میرم
میرم ولی هستم . فقط دیگه می خوام برای خودم زندگی کنم

Tuesday, July 29, 2008

زمانی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم ، همه چیز را به دست آوردم.

یه موقع چقدر این جمله از کتاب زهیر برام مصداق داشت. حالا خدا خدا می کنم که هیچی دیگه به دست نیارم!

راستی حرف از خدا شد، تا حالا خدا لعنتت کرده؟؟؟؟؟!!!!!

Tuesday, July 22, 2008

گفته بودم که بدون تو می میرم
.
.
.
.
و مرگ آسان نمود مشکلها

Sunday, July 20, 2008

مرگ موش

و بازار مردن گرم است و من می‌میرم و نمی میرم و دست و پا میزنم میان اینهمه نمردن. دیشب موشی را دیدم که خود را کُشت و نکشت و مرد. و من میان اینهمه نبودنهای ستاره و آن برق که فقط من میدانم چیست و میان نبودن آنهمه بودنها مینالم و می‌میرم و نمیمیرم و دست و پا میزنم میان اینهمه نبودنها و کم بودنها.
و بازار مردن عجب داغ است و مرگ آنقدر سرد است که پالتوی قهوه‌ای با گلهای آبی که اولین دیدار را به یاد میاورد و نمیاورد سردترت می‌کند و گوشه‌ای از خاطره یخ میزند و می افتد و می شکند و جیرینگ و اینبار این صدا‌ست که زن همسایه را- ‌دزد دوچرخه‌مان را میگویم- از خواب می پراند، نه صدای ارضا شدن موش از عشقبازی با یک جوجه.
و کاکتوس‌ها را چه کنم با نبودنم که یادِ که میماند که چهار-پنج روزی یکبار آبشان دهد و شاسگین، شاسگین در تنهایی خود زار میزند و مادر به ناگهان چقدر پیر میشود و چهارخونه بی‌خونه میشود و آواره میان اینهمه کوچه خاطره، میان اینهمه پا زدنهای دوچرخه زیر باران برای رسیدن به مهمانی و مستی و خوابِ ابدی.
و دست و پا میزنم و صدا می‌کنم تو را که موشی از آشپزخانه تا زیر میز مطالعه‌ عشقبازی کرد و زنده شد! و من می‌میرم از یاد‌آوری بازار گرم مردنها.
فیلمها و عکس‌ها سیاه و سفید میشوند و خاطره میشوند وشش فیلم ندیده مانده که دیگر و دیگر نمی بینیم و یک موش در حسرت خواب میان آنهمه فیلم و آنهمه توفیق اجباری و یک گل‌بانو در حسرت نمردن‌ها و مردن ها.
نفس‌ها به شماره افتاد و من مُردم و نمُردم و نمرد آنکه دلش زنده شد به عشق و موشی مُرد از فرط آنهمه عشق و من نمردم از آنهمه درد نمردن. و بازار مردن عجب داغ است که گل‌بانو می‌میرد و موشی می میرد در سوراخ گوشه خانه خاطرات خود و کاکتوس‌ها را کسی آب نمی دهد و جان‌سختی می کنند و می میرند و شاسگین در تنهایی خود دق می‌کند و خانه از پای‌بست ویران می شود.