درد زندگی
سه روز دیگه مادرم عمل جراحی داره. همه بهم امید میدن که همه چی خوب پیش خواهد رفت. راستش روحیه خود مادرم زیاد خوب نیست و این موضوع بیشتر من رو نگران می کنه . و بعد از عمل رادیوتراپی و شیمی درمانی و مابقی چیزها
عشق دوران جوانیم رو پیدا کردم. عشق 13 سال پیش وقتی خیلی بیشتر از این ها شور و حال داشتم. حس غریبیه. دوست دارم باهاش حرف بزنم وهم اذیت میشم. تضاد عجیبیه و خدا میدونه چقدر دلم برای اون روزها تنگه. گاهی فکر میکنم اگه به ایران برگردم و برای همیشه اونجا زندگی کنم بخشی از گذشته ام رو به دست میارم. کاش مادرم مریض نبود. چقدر دلم تنگه...
عزیزترین عزیزم غصه داره. حالش خوش نیست و ایکاش من رو به حریم خودش راه میداد شاید مرهمی به دردش باشم. حس مادری رو دارم که فرزندش مریضه یا غصه داره ولی ازش دوره یا کاری از دستش برنمیاد. چی میشد آدمها اصلا غصه نداشتن. نازنین ، با من غریبی نکن. زندگی به تنهایی بیرحم هست . بیا با هم درد این زندگی رو کم کنیم.
7 comments:
لیدا خانم گرامی با درود و مهر
وقتی که اندوه میآید زانوها را نباید در بغل گرفت، باید محکم ایستاد و راه رفت. یادت باشد همیشه تجسم وحشت از خود وحشت وحشتناکتر است. بگذار علم پزشکی کارش را بکند. عزیز بیمار تو به روحیه احتیاج دارد و آنرا عزیزان اطرافش میتوانند به او بدهند. منتظر زندگی کردن نباش. زندگی به سرعت دارد میگذرد. اندوهت بیفتد پشت کوه بلند امید و امید که لبخندت با لبخند زندگی گره بخورد. انرژیهای مثبت، تو و بیمارت را احاطه کند.
عبدالقادر عزیز کاش بدونید چقدر پیغامتون برام خوشایند بود. پر از امید و انرژی مثبت و چقدر به این انرژی احتیاج داشتم. برای این همه محبت و صمیمیت ممنون
چطورى ليدا؟
ديدم در نوشته بلوچ در مورد فاميلش يعنى همون اشترى جاسوس، اظهار شور و شادى كرده بودى!
نكنه اون جاسوسه با تو هم سر و سرى داشته خانومى!!
سلام تورج جان
من از عبدالقادر بخاطر کامنتی که این جا برام گذاشته تشکر و اظهار شادی کردم. اما غیر از این شاید من گیجم ولی به جا نیاوردم تو رو...
سلام لیدا جان
باید به مادرت امید بدی نه روحیه ات رو ببازی
مطمئن باش به سلامتی از بیمارستان میاد و با هم به این روزها می خندین
انشالله
محکم باش
با انکه می دونم هستی
ما باهاتیم
با اینکه نمی دونی می کیستیم
لیدا جان نگران هیچ نباش
زیباترین حکمت دوستی ، به یاد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن
Post a Comment