مرگ موش
و بازار مردن گرم است و من میمیرم و نمی میرم و دست و پا میزنم میان اینهمه نمردن. دیشب موشی را دیدم که خود را کُشت و نکشت و مرد. و من میان اینهمه نبودنهای ستاره و آن برق که فقط من میدانم چیست و میان نبودن آنهمه بودنها مینالم و میمیرم و نمیمیرم و دست و پا میزنم میان اینهمه نبودنها و کم بودنها.
و بازار مردن عجب داغ است و مرگ آنقدر سرد است که پالتوی قهوهای با گلهای آبی که اولین دیدار را به یاد میاورد و نمیاورد سردترت میکند و گوشهای از خاطره یخ میزند و می افتد و می شکند و جیرینگ و اینبار این صداست که زن همسایه را- دزد دوچرخهمان را میگویم- از خواب می پراند، نه صدای ارضا شدن موش از عشقبازی با یک جوجه.
و کاکتوسها را چه کنم با نبودنم که یادِ که میماند که چهار-پنج روزی یکبار آبشان دهد و شاسگین، شاسگین در تنهایی خود زار میزند و مادر به ناگهان چقدر پیر میشود و چهارخونه بیخونه میشود و آواره میان اینهمه کوچه خاطره، میان اینهمه پا زدنهای دوچرخه زیر باران برای رسیدن به مهمانی و مستی و خوابِ ابدی.
و دست و پا میزنم و صدا میکنم تو را که موشی از آشپزخانه تا زیر میز مطالعه عشقبازی کرد و زنده شد! و من میمیرم از یادآوری بازار گرم مردنها.
فیلمها و عکسها سیاه و سفید میشوند و خاطره میشوند وشش فیلم ندیده مانده که دیگر و دیگر نمی بینیم و یک موش در حسرت خواب میان آنهمه فیلم و آنهمه توفیق اجباری و یک گلبانو در حسرت نمردنها و مردن ها.
نفسها به شماره افتاد و من مُردم و نمُردم و نمرد آنکه دلش زنده شد به عشق و موشی مُرد از فرط آنهمه عشق و من نمردم از آنهمه درد نمردن. و بازار مردن عجب داغ است که گلبانو میمیرد و موشی می میرد در سوراخ گوشه خانه خاطرات خود و کاکتوسها را کسی آب نمی دهد و جانسختی می کنند و می میرند و شاسگین در تنهایی خود دق میکند و خانه از پایبست ویران می شود.
2 comments:
لیدا چه کردی!!!؟
موهای تنم سیخ شد
Post a Comment